ثانیه های بهشتی |
توی زمان استراحت بچه ها، برای سر زدن بهشون، از کنار راهروهای خوابگاه که رد میشدم صحنه های سنگینی رو میدیدم .. فقط داخل اتاق ها خنک بود ..در اتاق رو که باز میکردیم حرارت به صورتمون میخورد ..عملا تو راه رو زمان زیادی رو نمیتونستی تحمل کنی
وای خدای من چه نگاه های معصومی داشتند... صدای زمزمه ی ملائکه رو میشنیدی کنارشون.. فرشته ها رو میگم.. همونایی که با وجود خستگی زیاد، قرآن های سنگین رو روی پاهاشون گذاشته بودند و آیات نور رو حفظ میکردند.. راهروی گرم رو ترجیح داده بودن به اتاق های خنک و پرهیاهوی بچه ها..
با دیدن این صحنه ها عرق سرد شرمندگی جلوی خدایم.. امانم نمیداد..حتی از خودم هم خجالت میکشیدم
[ یکشنبه 91/11/1 ] [ 7:23 عصر ] [ خادم ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |