سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ثانیه های بهشتی

 یکی از روزها دکتری که قرار بود بیاد با بچه ها صحبت کنه نتونسته بود بیاد..حالا تایم یکی از کلاسا خالی شده بود و نمیخواستیم بچه ها وقت خالی داشته باشن و بیکار بمونن..

منم عربی درس میدادم و از طرفی بچه ها خیلی ازم حساب میبردن رفتم سر کلاس برای...

وارد کلاس شدم..چون تا اون موقع من کلاس فوق برنامه با بچه ها نداشتم تعجب کردن، منم بهشون نگقتم برای چه کاری اومدم..

میخواستم اذیتشون کنم.. گفتم برگه بزارید روی میز..(صدای بچه ها دراومدپوزخند  باورتون نمیشه رنگشون پریده بود..)

بچه ها: آخه خانوووم..

آخه نداره..

بچه ها: خانوم میخواین امتحان بگیرید؟!

من: شما برگه رو بزارید.. گفتم :میخواید از درسی که امروز دادم امتحان بگیرم؟

بچه ها: خانم ما یاد نگرفتیم..خانم مااا..

طبق عادت قبلیم که گوشه ای از بالای تخته مینوشتم: درس شیرین عربی..

نوشتم زنگ شیرررین ....بچه ها بلند گفتن عررربی

و من غیر منتظره نوشتم: نقاشی..

کلاس مثل بمب ترکید..باورشون نمیشد..چقدر کیف میده معلم بیاد به جای امتحان بگه نقاشی داریم..

طفلی ها به جای مداد با خودکار نقاشی میکشیدن..کاغذ هم خیلی کم داشتیم ولی هرطوری بود این نقاشی هارو کشیدیم با هم و لذت بردیم..


[ جمعه 92/1/30 ] [ 2:29 عصر ] [ خادم ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

دلهره هایت را به خدا بسپار.. شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد.. دلهره هایم را سپردم.. و این بود حرف خدایم با من.. لَکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَأُوْلَئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ..سوره توبه آیه88 ............................................. ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده..
آرشیو مطالب